بالاخره دیشب بعد از سه هفته فاز اول پروژه رو انجام دادم. خیلی سخت نبود و میشد یه هفتهای هم انجامش داد اما تنبلی کردم و سه هفته طولش دادم. شاید بهخاطر این باشه که چند وقت طولانی میشه کد نزدم. به هرحال، دیشب به مانا پیام دادم که متلبش رو میخوام برای شروع فاز دوم پروژه. بعدش که فکر کردم فردا باید ۸صبح از خونه بزنم بیرون و این همه راه ُ برم تا دانشگاه پشیمون شدم که چرا دانلود نکردم.
موقع خواب زمانبندی پروژه رو مرور میکردم و اینکه میتونم خوب تمومش کنم یا نه، به اینکه واقعا سختتر از اون چیزییه که تصور میکردم، فکر میکردم و همین باعث شد از استرسش تا سحر خوابم نبره.
پ.ن: قرار با مانا موکول شد به شنبه. یعنی ۴ روز دیرتر شروع کردن فاز دوم که فکر میکنم زیاد هم فرقی نداره برای من.(پ.نِ پ.ن: از اونجایی برام فرقی نداره که موقعی که رفتم پیش استاد درس غیرحضوریم گفت حتما بخاطر اینکه شاغلی دیر اومدی پیشم. :( یعنی میخواستم سیل بیاد طبقهی چهارم ساختمون سه من ُ خفه کنه!)
پ.ن: جداً با خودم چه فکری موقع انتخاب پروژه میکردم؟! اینکه هر چی شاختر و سختتر باشه احتمال دعوت استخدام از طرف گوگل و ناسا و سازمان هوافضا بیشتره؟ :؟
چند روزه تا تصمیم به نوشتن میگیرم پشیمون میشم یا اگر هم بنویسم، میذارمش تو لیست انتشار در آینده، ولی دقیقاً قبل از اینکه منتشر بشه سریع میرم پاکش میکنم. یا چند روزه(فکر کنید چند هفته) تا میخوام تو کانتکتهام دنبال primadonna girl بگردم از ترس گفتن درماندگی و بیچارگی یا حتا رد تماسام خودم رو به کدای پروژه و فیلم و آهنگ و اینستاگرام مشغول میکنم. شاید بخاطر همینه که بعضی حرفا رو نه میشه نوشت نه میشه گفت، گفتنش راحت نیست و نوشتنش بعدها نبش قبر. در عین اینکه ازش فراری هستیم و دست به دامن همهچی میشیم برای فراموش کردنش، بارش رو هم بهناچار باید بهدوش بکشیم.
درباره این سایت